این آخرشه!! حتما بخونید!!!*امتحان*یکی ار دوستان تعریف می کردمن و نامزدم قرار ازدواجمون رو گذاشته بودیم.والدینم خیلی کمکم کردند، دوستانم خیلی تشویقم کردند و نامزدم هم دختر فوق العاده ای بود.فقط یه چیز من رو یه کم نگران می کرد و اون هم خواهر نامزدم بود…!اون دختر باحال، زیبا و جذابی بود که گاهی اوقات بی پروا با منشوخیهای ناجوری می کرد و باعث می شدکه من احساس راحتی نداشته باشم.یه روز خواهر نامزدم با من تماس گرفتو از من خواست که برم خونه شون برایانتخاب مدعوین عروسی!سوار ماشینم شدم و وقتی رفتم اونجا اون تنها بود و بلافاصله رک و راست به من گفتاگه همین الان 50 هزار تومان به من بدی بعدش حاضرم با تو...من شوکه شده بودم و نمی تونستم حرف بزنم.اون گفت: من میرم توی اتاق و اگه مایلیبیا پیشم.وقتی که داشت از پله ها بالا می رفت منبهش خیره شده بودم و بعد از رفتنش چنددقیقه ایستادم و بعد به طرف در ساختمونبرگشتم و از خونه خارج شدم..یهو با چهره نامزدم و چشمهایاشک آلود پدر نامزدم مواجه شدم!!پدر نامزدم من رو در آغوش گرفت و گفت:تو از امتحان ما موفق بیرون اومدی.ما خیلی خوشحالیم که چنین دامادی داریم،به خانواده خوش اومدی..!!!......اما ( خوشبختانه ) هیچ کس نفهمید که منکیف پولم رو توی ماشین جا گذاشته بودم!!!
نظرات شما عزیزان: